سلام.
جدیدا یکی رو رد کردم
با تلخی و سختی.
شاید میتونستیم خوشبخت بشیم.
ولی خب شاید هم میتونستیم بدبخت بشیم.
متاسفانه اونقدر زندگی پرریسکی میشد که عاقلانه بستم دفترشو
هرچند که می شد عاشقانه تا آخرین ورقه رو جلو رفت.
دلم برایی خیلی چیزها سوخت.
برای خودم. برای طرف مقابلم و برای شرایطمون.
به خدا میسپرمش. امیدوارم جفت خوبی نصیبش بشه.
من هم دلم آرامشی بده که نه تنهایی رو بفهمم و نه حسرت گذشته رو بخورم.
امیدوارم که آینده ی همه مون شیرین باشه و شاد.
خیلی وقته منتظر خبرای خوش هستیم
خدایا خودت همراهمون باش که امیدمون فقط تویی.
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و .
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن .!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگ هاست .
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم .
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود.!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
درباره این سایت